گفت و گو

روزنامه نگار

گفت و گو

روزنامه نگار

دلم پر از فریاد میشه

وقتی روزی چندین بار از خیابان های شهر می گذرم و برای مردم دست بلند می کنم و چاق سلامتی و یک خنده در صورتی که می دونیم همدیگر را دوست نداریم دلم پر از فریاد میشه و می خواهم داد بزنم. بغض می کنم، گلوم گیر می کنه، نمی تونم نفس بکشم و از خدا مرگمو می خواهم. 

شاید علت اون کم ظرفیتی من است ولی در هر صورت گاهی به فکر می افتم کیف دستی ام را ببندم و بروم به یه جایی که قرار نیست به کسی لبخند بزنیم و یا برای کسی دست بلند کنیم و یا احوال همدیگر را بپرسیم.

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن جانجانی یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ق.ظ

سلام
با این نوشته ات به فکر فرو رفتم حالا ببین خدایی که من بنده اش هستم و اینقدر براش کوتاهی کردم که هرگز دوست نداره منو ببینه بازم منو نگاه میکنه و حق همه چی رو برام محفوظ کرده.خدایا نگاه به من نکن که اگه این اتفاق بیفته روزگارم سیاهه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد